تصویر هدر بخش پست‌ها

The realm of the eagles

اینجا یه وب زیبا با کلی رمان های قشنگ و چالش های خفنه .. از اینجا اومدن پشیمون نمیشی ^_^ پس هر روز به وبلاگ سر بزن که کلی پست های رنگی در انتظارته 😍💕

بازی عشق p¹⁴

بازی عشق p¹⁴

| . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱.

برو ادامه 😉

از زبان جونگ کوک *

صبح با نوری ضعیفی که به چشمام میخورد بیدار شدم.
گردنم و سرم بخاطر اینکه روی مبل خوابیده بودم درد گرفته بود.
چشمام رو با دستم مالوندم تا دیدم خوب تر بشه.

به سمت اتاق رونا حرکت کردم .
در رو آروم باز کردم که اگه خواب بود بیدار نشه و مانع خواب قشنگش نشم.
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم روبه پشت خوابیده بود و پاهاش رو آروم تکون میداد اما با امدن من به اتاق از کارش دست کشید و خودش رو به خواب زد.
لبخندی به کیوتیش زدم و آروم به سمت تخت رفتم ... باید یجوری کار دیشب رو از یادش میبوردم.
روی تخت نشستم و به صورت معصومش خیره شدم .
نیشخندی زدم و گفتم :

_ همممم خوابیده!!!!!!

پلکاش اروم تکون میخورد و نشون میداد که حرفام رو میشنوه و بیداره.
نیشخندی زدم و ادمه ی حرفم رو به زبون آوردم

_هممممم ..... پس میرم پیش اون یکی دوست دخترم ...

به فکر شیطلنیم خندیدم که با حرفی که زدم سریع چشماش رو باز کرد و با اخم نگام کرد ..
بخاطر حالت نگاش نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر خنده ‌
تا اینکه خندم رو دید سریع بلند شد و با بالشت افتاد دنبالم و منم برای دفاع از خودم بلند شدم و شروع کردم به دویدن و رونا هم با بالشت توی دستش کتک زنان دنبالم میومد.
بعد از اینکه یه دل سیر دویدن با نفس نفس روی تخت نشستم که دیدم خبری از رونا نیست بلند شدم و رفتم سمت در و بیرون رو نگاه کردم و دیدم رونا روی پله ها نشسته و داره نفس نفس میزنه .... سریع به سمتش رفتم و تو بغلم گرفتمش که گفت :

+اب

_ الان برات میارم

سریع رفتم پایین و از توی آشپز خونه یه لیوان برداشتم و پرش رو اب کردم و دوباره به سمت پله ها دویدم.
اب رو دادم به رونا بعد از اینکه نصفش رو خورد لیوان رو داد دستم.

+رونایی ... حالت خوبه


نگاهی بهم انداخت و سریع لیوان رو ازم قاپید و تمام آب داخل لیوان رو ریخت روم.
چشمام رو از روی حرص بستم و با دستام آب روی صورتم رو پاک کردم و به رونا نگاه کردم.
رونا نگاهی بهم کرد و بعد پخی زد زیر خنده.

_به من میخمدی هااا .

+وایییییی خدااااااا

رونا رو بلند کردم و انداختمش روی کولم و به سمت اتاق رفتم رونا هم دست و پاش رو تکون میداد و با خنده داد و بیداد میکرد.


+اییییی ... بزارم زمیننننن ..... اهای خرگوشه ...... ایییی .... خرگوش کوچولو باتوام

ضربه ای به باسنش زدم و گفتم :

_ من خرگوش کوچولو ام پس . 

 

اینم از پارت اگه دوست دارید پارت های بعدیش رو بخونید وبلاگ لیدی باگ سر بزنید 

 

دوستون دارم ❤️😉