ازدواج اجباری f² #31
خب دوستان به وبم خوش اومدین:)از این به بعد یکی در میون پارت هارو در اینجا و وبلاگ لیدی باگ میزارم
آدرسش https://ladybug1.blogix.ir/
-خوب برو لباسات و عوض کن بعدم برو سرجای خودت بخواب با لج گفت -میخوام اینجا بخوابم -بیخوددددددددد -دوست دارم به توچه -پس منم میرم تو اون یکی اتاق -بیخوددددددد -دوست دارم به توچه -حرفای خودمو به خودم تحویل نده -همینی که هست دستمو کشوند من و رو تخت انداخت صاف نشستم کنارش اونم دراز کشید و چشاش و بست اروم کرواتشو شل کردم و در اوردم دکمه ها ی پیراهنش و باز کردم و گفتم -بلند شو درش بیار -خودت درش بیار -پرررررررررررررررووووووووو وو کمربندشم باز کردم که با بدجنسی گفت -چیکار داری به کمربند من -بر بابا بی جنبه جنبه محبتم نداری خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد -ای کامران میگم دردم میگیره فشار نده لبامو بوسید و گفت -چشم خانومی -بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم، -میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟ -اره -خوب به من چی -لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیا با ذوق گفت -واقعا؟ -اره برو سریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدم کامران که اومد با در بسته مواجه شد -بهار این در چرا باز نمیشه؟ -چون قفله عزیزم -بیا بازش کن میخوام بخوابم -نوچ نمیشه برو سرجات بخواب -بهارررررررررر -کامران خوابم میاد شب بخیر....
لایک یادتون نره:)
برای پارت بعد تو وب لیدی باگ بیست تا لایک؛)