تصویر هدر بخش پست‌ها

The realm of the eagles

اینجا یه وب زیبا با کلی رمان های قشنگ و چالش های خفنه .. از اینجا اومدن پشیمون نمیشی ^_^ پس هر روز به وبلاگ سر بزن که کلی پست های رنگی در انتظارته 😍💕

ازدواج اجباری #50

ازدواج اجباری #50

| Panis

لایک یادتون نره🙂

پارت بعد در وب لیدی باگ 

لایک ها بیست تا

علی هم کمکمون میکرد دلم نمیخواست کامران و ببینم عد تمیز کردن تخت نشستم روش نوشین کمک کرد دور دهنمو پاک کنم دراز کشیدم و چشم دوختم به دهن دکتر دکتر-ببین خانوم اسندفه خدایی شد که نجات پیدا کردی ولی این ضربه خیلی سخت بوده و بچه خیلی حساس شده شما باید بری سونو تا ببینی دکتر مخصوصت چی میگه ولی به نظر من کوچیکترین ضربه باعث مرگ بچت میشه الانم بهت توصیه میکنم بری پزشک قانونی واسه خودت نامه یگیری شاید بد بدردت بخوره علی با حرص رو به دکتر گفت -اقای دکتر خیلی ممنون از پیشنهادتون ما خودمون بهتر میفهمیم چی کار کنیم دکتر-به هرحال میتونید رو کمک من حساب کنید بیمارتونم تا شب مرخصن قطره اشکی که از گوشهچشم میومد پایین سریع با دستم پاک کردم معلوم بود علی دوست صمیمش بود بایدم اینجوری از رفیقش طرفداری کنه کی به فکر منه که الان از یه یتیمم یتیم ترم دلم به حال خودم میسوخت شب که شد نوشین کمک کرد لباسای بیمارستان و در بیارم و لباس قبلیم و بپوشم اروم اروم از اتاق اودم بیرون با کمک نوشین که زیر بازوم و گرفته بود کامران و علی رو صندلیای تو راهرو نشسته بودن کامران سرش و تکیه داده بود به دیوارو پاهاشم دراز کرده بود و رو هم انداخته بود علیم داشت باهاش حرف میزدم ولی اصلا بهش توجه نمیکرد چون به یه گوشه خیره شده بود نوشین علی و صدا کرد متوجه ما شدن و از جاشون بلند شدن من و نوشین جلو میرفتیم و اونام پشت سرمون از بیمارستان که اومدیم بیرون ماشینو خیلی دور پارک کرده بودن...