تصویر هدر بخش پست‌ها

The realm of the eagles

اینجا یه وب زیبا با کلی رمان های قشنگ و چالش های خفنه .. از اینجا اومدن پشیمون نمیشی ^_^ پس هر روز به وبلاگ سر بزن که کلی پست های رنگی در انتظارته 😍💕

ازدواج اجباری#46

ازدواج اجباری#46

| Panis

پارت بعد تو وب لیدی باگ 🙂

- -کی کی بود؟ -اره بچتون یه چندماه زودتر به دنیا اومده ماشاالله عجب بچه تواناییم هس چه سریع حرف زدن یاد گرفته دیگه اشکم داشت از ترس درمیومد - -زهرمار چرا هوار میکشی؟درست حرف بزن!بچه از کدوم گوری اوردم فقط صدای داد کامران از پشت گوشی میومد -کامران بهت دارم میگم صداتو بیار پایین - -خوب خوب تو خفه شو مام الان میایم - نوشین قطع کرد -چی میگفت نوشین سرشو برگردوند طرف باران و گفت -گند زدی خاله جون بعدم رو به من گفت -خیلی شاکی بود فکر کنم فهمید بذار زنگ بزنم علی -الو علی؟ - -فعلا ول کن !تو الان پیش کامرانی؟ - -کامران الان خونست؟ - -ببین سریع برو خونه بهار اینا - -بعد واست توضیح میدمفقط سریع برو اروم اروم اشک میریختم باران-ابجی جونم چرا گریه میکنی؟ بااین حرفش همه برگشت طرف من بابا-دخترم بازم واست دردسر درست کردم جواب بنفشه رو چی بدم ؟قول داده بودم ازتون مراقبت کنم حالا چه خاکی تو سرم بریزم سعی کردم به خودم مسلط بشم -بابا نگران نباشین به خاطر بچم که باشه دستش روم بلند نمیکنه فقط هوار میکشه بعدم سعی کردم لبخند بزنم نوشین-راست میگه این کامران فقز قپی (بچه ها نمیدونم درست نوشتم یا نه)میاد وگرنه ادم همچین کارایی نیست بابا شون و سرکوچه پیاده کردیم چقدر دلم واسه این محل تنگ شده بود سریع اومدم جلو نشستم تو اخرین لحظه نگاه نگران بابا رو رو خودم حس کردم -نوشین چیکار کنم؟ دستمو گرفت و داد زد -چرا اینقده سرذی تو؟ببین اصلا به روی خودت نیا همش انکار کن اوکی؟دسته کیفمو و تو دستم فشردم و از جلوی کامرا رد شدم که با صداشم قلبم اومد تو حلقم -واستااااااااااا واستادم....