اسیر سرنوشت انتقام
شروع شد حمله
ادامه
فلش بک دوران دانشگاه : آخرین روز دانشگاست 😊. خیلی خوشحالم این رشته رو انتخاب کردم باید برم امتحان بدم خیلی ذوق دارم اگه قبول بشم میتونم یه جاسوس بشم!
_ روز امتحان
از کلاس اومدم بیرون که بهراد رو دیدم رفتم پیشش
_سلام بهراد
_ سلام عسل امتحان چطور بود ؟
_ خوب بود بد نبود
امیدوارم قبول شم ( باهم)
خخخ😊
امیر _ میتونستم عشق بین اونا احساس کنم چرا دختری با کمالاتی مثل عسل باید به پسر داغونی مثل بهراد حس داشته باشه ؟
_روز اعلام قبولی ها
بهراد نیک بخش
عسل خیام زاده
....
امیر _چرا واقعا من قبول نشدم ؟؟؟
همینجوری داشتم حرص میخوردم که دیدم عسل بهراد دارن همدیگه رو میبوسن بهراد نگا کردم همونجا میخواستم انتقام دزدیدن عشقم ازش بگیرم
پایان فلش بک _
چند سال بعد _
از طریق یکی از دوستام متوجه شدم بهراد عسل بچه دار شدن که یهو اون روز کابوس وار تو ذهنم اومد که یهو تصمیم گرفتم .....,
خب تمومید برا پارت اول همینقدر کافیه
بابای😊