تصویر هدر بخش پست‌ها

The realm of the eagles

اینجا یه وب زیبا با کلی رمان های قشنگ و چالش های خفنه .. از اینجا اومدن پشیمون نمیشی ^_^ پس هر روز به وبلاگ سر بزن که کلی پست های رنگی در انتظارته 😍💕

ازدواج اجباری#72

ازدواج اجباری#72

| Panis

خبببب خوش اومدیننن

شرط پارت بعد ۵۰ لایکککک

بیشترم بشه خیلی زودتر میزارمم:)))

اشكام از ترس رو صورتم ميريختكامران سريع اومد تو اشپزخونه و وقتي من و تو اون حال ديد با نگراني گفت ي شده بهار؟ فقط تونستم با انگشتم پنجره رو نشون بدم كامران خواست بره سمت پنجره كه سريع دستشو گرفتم و گفتم -نرو خطرناكه -خوب بگو چي شده تو كه من و كشتي با ترس و لكنت گفتم -يكي پشت پنجره بود با گيجي نگام كردو گفت -مطميني؟ -اره به خدا رست ميگم دستمو گرفت و از اشپزخونه بيرونم اورد روي مبل نشوندم و گفت -بشين اينجا تا من برم يه ناه به بيرون بندازم سريع بلند شدم و دستشو گرفتم -تورو خدا نرو كامان من ميترسمفتوروخدا نرو يه بلايي سرت ميارن -خيل خوب گريه نكن،با سالي ميرم -منم باهات ميام -باشه بيا دستمو گرفت منم همونطور كه دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست ديگم بلوزشو گرفتم كامران دست ديگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند تو حياط كه رفتيم تاريك بود كامران سوتي زدو سالي و صدا كرد بعدم چراغاي حياط و روشن كرد سالي با شنيدن سوت كامران پارسي كردو به طرفمون اومد ديگه ازش نميترسيدم نقش يه محافظ و برامون داشت سالي پا به پامون ميومد كامران همه جارو بررسي كرد وقتي مطمين شد كسي نيست -روبه من گفت -كسي اينجا نيست حتما اشتباه ديدي سرمو تكون دادم و با هق هق گفتم -نه به خدا من ديدمش يكي پشت پنجره بود -خيل خوب بيا برم تو اينجا كه كسي نيست حتما در رفته با هم رفتيم داخل و ساليم در خونه نشست از كنار كامران تكون نخورم هرجا ميرفت نبالش بودم با بلند شدن كامران سريع از جام بلند شدم كامران بلند زد زير خنده -بهار ميخوام برم دستشويي توم مياي؟ با التماس نگاش كردمو و گفتم -زود بياي باشه دوباره زد زير خنده و گفت -چشم اگه كارم تموم شد سريع ميام بعدم رفت دستشويي روي مبل نشستم و پاهام و بغل كردم و سرمو گذاشتم رو شون كامران بعد چند دقيقه اومد كنارم روي مبل نشست و tv و روشن كرد